عید سعید غدیر خم
داستان غدیر از زبان شعر
داستان غدیر از زبان شعر
وحی آمد سوی پیغمبر رسول عالمین
باز گو ما انزل الله ای رسول آخرین
فاش برگو این علی روح من و جان من است
پیروی از او همان دین است وایمان من است
با ولایت می شود اکمال دین ا حمدی
بی ولایت ناقص است آخر نماز و بندگی
این علی جنب خدا و همچو هارون برتر است
هم امام و هم وصی و جانشین وسرور است
گر بگوئی این سخن را این رسالت کامل است
او تو را از شرّ اشرار زمانه شامل است
در غدیر خم منادی بانگ زد ای کاروان
رفته ها و مانده آیند سوی برکه این زمان
می نهادند منبری را از جهاز اشتران
پا نهاد ا و بر فراز منبر آن شاه زمان
گفت او بعد از ثنا ی رب حی و مهربان
این علی باشد پس از من جانشین ای مردمان
پس رسول آنگه گرفت دست علی شیر خدا
همچو سرو سر بلندی در میان بوته ها
هر که من مولای او باشم علی مولای اوست
هر که من آقای او باشم علی آقای ا وست
هر که باشد پیروش باشد گروه شیعیان
دشمنش ملعون شده نزد خداوند جهان
هر که ا و یاری دهد ، او را خدا یاری کند
خار و بی مقدار گردد ، هرکه سر پیچی کند
او شجاع و هم مدیر و قاصم است بر ناکثین
می زند شمشیرحق برمارقین وقاسطین
آن کتاب آسمانی ثقل اکبر گشته است
این علی با نسل پاکش ثقل اصغر گشته است
92/8/2