*علمی*خبری*سرگرمی*

سرگرمی و علمی و اخبار

*علمی*خبری*سرگرمی*

سرگرمی و علمی و اخبار

با سلام خدمت بازدید کنندگان عزیزم ...
امیدوارم از مطالبی که در این وبلاگ هست خوشتون بیاد .
من اخبار مهم و مطالب علمی و سرگرمی توی این وبلاگ گذاشتم .
خوش بگذره !!!

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد...

شما می‌خواهید تختتان کنار پنجره باشد؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۴
علیرضا خدابخشی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۱۶
علیرضا خدابخشی

پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت

با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:

«خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید.

ماشین بهش زد و فرار کرد.»

پرستار گفت:

«این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»

پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم.

خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم می‌کنم و براتون میارم.»

پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:

«این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»

صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می‌اندیشید.

واقعا پول این‌قدر با ارزشه؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۴
علیرضا خدابخشی

گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت.

 نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید....

پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد.

چشم ها همه به سوى او بود.

مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.

آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد!

کسى برنخاست.

گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !

باز کسى برنخاست.

گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۴
علیرضا خدابخشی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۰۰
علیرضا خدابخشی

سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند .
نفر اول گفت :....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۲
علیرضا خدابخشی

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:...
نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ 
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۹
علیرضا خدابخشی

جشن چهارشنبه سوری بود ، حکیم ارد بزرگ (بزرگترین اندیشمند معاصر ایرانزمین) را دیدم که به پایکوبی و شادی جوانان می نگرد .

به سوی ایشان رفتم و گفتم : زندگی من خالی است
گوشه گیری را دوست دارم از دیگران می ترسم
حس می کنم هیچ پنجره بازی در زندگی من وجود ندارد ، نگاه همگان مرا آزار می دهد .
حکیم فرمود : می توانی با دیگران بازی کنی ؟
گفتم : بازی ؟
حکیم گفت : آری بازی های شاد ، بازی های گروهی ... با بازی دوباره جوانه می زنی و به یاد می آوری که باید با همگان همراه باشی و هم نوا ... به یاد می آوری ارزش حضور آدمها را ...
حکیم چند لحظه یی ساکت بود و ادامه داد : جام زندگی را تنها با می ، مهر و دوستی پر کن .
محو گفتار حکیم بودم .

که حکیم بزرگ با خنده فرمود : پس حالا به میان جوانان رو ، از روی آتش تنهایی بپر ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۴
علیرضا خدابخشی

به حکیم ارد بزرگ گفتم چرا ایرانیان نام مردگان خویش را بر زندگان می گذارند ؟

و چرا از نام های منفوری نظیر اسکندر ، چنگیز و تیمور و ... که به سرزمین مادریمان یورش آورده و ایرانیان را قتل رسانده اند بهره می گیرند ؟

حکیم پاسخ داد : از گردش زمانه آموختم که نباید نام مردگان خویش را بر زندگان بگذاریم .

پدران و مادرانی که نام های دشمنان تاریخی ایرانزمین را بر فرزندان خویش می گذارند نادان هستند .

دستگاه دیوانسالاری باید پیشدار نامگذاری های ضد ایرانی باشد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۴
علیرضا خدابخشی

به حکیم ارد بزرگ گفتند : ایرانیان را چگونه دیدید ؟

فرمود : بزرگانی در درون چراغ جادو !

گفتند : چراغ جادو ؟!

فرمود : آری ... ایران سرزمین بزرگان است و هزار افسوس که بیشتر این بزرگان ، در درون چراغ جادو ، خویش را در بند کرده و دلخوش به زندگی در سختی و غم هستند 

گفتند : حکیم در این میانه ، کار شما چیست ؟

فرمود : به هزار گونه سخن ، دستان اندیشه ام را ، بر چراغ های آنان می کشم تا از آن برون آمده و خود را باز یابند و برای آبادی و شادی این سرزمین بکوشند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۱
علیرضا خدابخشی